بدبختی های یک زن چاق

متن مرتبط با «روز بارانی تهران» در سایت بدبختی های یک زن چاق نوشته شده است

یلدا و کمی روزمره

  • موردی بود که سالها دنبالش بودم که به دست آوردم. هرچه می دویدم کمتر نتیجه می گرفتم. هرچه جلوتر می رفتم و افرادی که کارشان به نتیجه رسیده بود را بررسی می کردم بیشتر متوجه یک موضوع می شدم. آدم علمی مثل من نتیجه نمی گیرد. اتفاقا باید کاملا غیر علمی بود. آدمهایی که نتیجه گرفته بودند یا همسر کسی بودند، یا دختر دوست صمیمی کسی یا وابستگی حزبی داشتند و .... و آدمی مثل من که کناری نشسته و نان و ماستش را می خورد و یک قران دوزار زندگیش را سر و سامان می داد، کمتر ممکن بود نتیجه بگیرد. تا اینکه یک قانونی لا به لای تمام قوانین یافته بودم که چند وقتی بود هرچه تلاش می کردم باز به در بسته می خوردم. گویی یک قرار نانوشته بر اجرایی نشدن آن قانون وجود داشت. خلاصه سرتان را درد نیاورم. دو سال پیش تصمیم گرفتم بی خیال هدفم شوم. ولی با خدا یک قرار گذاشتم که من این موضوع را به تو می سپارم و دیگر دنبالش را نمی گیرم ولی اگر درست شود مادرم را می برم زیارت آقا امام رضا.همین. بعد از دو سال وقتی گفتند کارت درست شده و برگه را دادند دستم و نتیجه را دیدم اشک از چشمانم سرازیر شد سجده شکر به جا آوردم. همان شب به مادرم گفتم بیا برویم مشهد. دیدم خواهرها هم همه پایه گفتند بیایید با هم برویم. نتیجه اینکه دو کوپه دربست گرفتیم و با قطار عازم شدیم. البته اگر با مادر تنهایی می رفتم قطعا پرواز می گرفتم. بگذریم سه چهار روزی که در مسیر زیارت بازار هتل بودیم و هره و کره می کردیم خیلی خوش گذشت.شب یلدا هم رفتیم منزل مادر. بر خلاف سالهای قبل که همه منزل ما جمع می شدند مادرم غذای محلی پخت و هر کس یک چیزی زد زیر بغلش و رفتیم منزل مادر جانم. پسر بزرگه و عروس و کوچولو هم آمدند. خلاصه این بچه شده بود نقل مجلس. همه یکجوری سعی می کردند, ...ادامه مطلب

  • این روزها که سخت می گذرد

  • برخی وقتها همه چیز با هم بر سرت هوار می شود. به طوری که دعا می کنی به وضعیت سابق برگردی. اولش از مادرم بگویم که رفت کربلا و دقیقا در روزهایی که عراق شلوغ شده بود ایشان سامرا بودند. ارتباطمان قطع شد و خون به جگر شدیم تا به نجف بروند و بتوانند برای ما پیام بدهند و خبر سلامتی خود را به ما برسانند. بعد هم پروازها کنسل شده بود و کاروان زمینی برگشت ولی ما برای مادرم پرواز چارتری گرفته بودیبم. حالا دلمان شور می زد که اگر پرواز کنسل شود مادرم بدون ارتباط و بدون هتل رزرو شده و ... در فرودگاه چه کند و ... هرچند همه اینجا الان با هزارتا راه حل خنده دار به ذهنمان می رسد ولی آن روز با آن همه استرس هیچ چیز به ذهنمان نمی رسید غیر از دلشوره و استرس فراوان.فشارهای کاری کم نشده و درد کمر هم امانم را بریده. درد کمر کم بود دچار عارضه دست تنیسور هم شدم. در واقع یک نوع التهاب ماهیچه است که ناشی از فشار ناگهانی به قسمت بازو ایجاد می شود. درد به قدری شدید است که شبها از خواب بیدار می شوم و با دارو پماد و مسکن و آمپول فعلا سر می کنم. فیزیوتراپی می کنم و بازوبند بسته ام. کارها کمتر نشده که بیشتر هم شده به طوری که فکر می کنم اصلا چرا پذیرفتم که محل کارم را عوض کنم و کارهای جدید را بپذیرم. یک مساله حقوقی داشتم که متاسفانه حل که نشد هیچ مشکلات بیشتری را هم برایم به همراه داشت.همه اینها قابل تحمل است ولی چیزی که واقعا داغ به دلم گذاشت خبر اختلاف و در شرف جدایی بودن دو تا از عزیزترین بچه های فامیل مادری است. روزی که من و مادرم شنیدیم آه از نهادمان بلند شد. اشک در چشمانمان حلقه زد. از هر جنبه موضوع را بررسی کردیم به یک بی درایتی و بی مدیریتی بزرگ بر می خوردیم که ناشی از خامی و جوانی و نداشتن تدبیر زندگی بود, ...ادامه مطلب

  • امروز هم تسلیت

  • هر روز داریم تسلیت می گوییم. هر روز منتظر یک خبر بد هستیم. هواپیما که سقوط کرد، آدمها که در کرمان مردند، اتوبوس که رفت ته دره، هی گفتم انشا الله که آخریشه ولی صبح که داشتم می رفتم تو جاده و آمبولانس و, ...ادامه مطلب

  • شهر من تهران

  • وقتی رسیدم شهرستان دندان لق را کندم و برای همیشه عذر مسئول شهرستانی را خواستم. عمویش که معرفش بود و 25 سال می شناختیمش برای کار اداری آمده بود شهرستان و دیداری داشتیم و سیر تا پیاز ماجرا و مسائلی که ب, ...ادامه مطلب

  • روزهایی که می گذرد

  • امسال هم تعداد زیادی از جوانهای فامیل از جمله پسر بزرگه و یکی از خانمهای دستیار به همراه شوهرش و ... همه رفته بودند پیاده روی اربعین. وقتی برگشتند انگار روی ابرها بودند و حال روحیشان خوب بود، هر چند پ, ...ادامه مطلب

  • روز مادر

  • دیشب منزل مادرم بودیم. طبق هر سال برای مادرم هدیه تهیه کردیم و شام خریدیم و رفتیم دور هم باشیم. در این گیر و دار خواهر زاده های ده دوازده ساله توی حمام منزل مادرم مشغول کارهایی بودند به قول خودشان سکر, ...ادامه مطلب

  • این روزها

  • این روزها حسابی سرم شروغ بود. از صبح تا شب و گاه از شب تا صبح حسابی می دویدیم تا شاید بتوانیم از پس کارها برآییم. ددلاین یک کار همراه شده بود با شرکت در مناقصه یک کار دیگر و تدوین نهایی کار اول خودش د, ...ادامه مطلب

  • حکایت این روزهای من

  • خوب این روزها اتفاقات خوب و بد کنار هم افتاد. جلسه کمیته بدوی تشکیل شد و خدارا شکر مشکل پروژه ما هم برطرف شد. امیدوارم در این ول وشوی تغییر قدرت حالا دیگر بتوانیم قسط آخر را بگیریم. که البته و صد البته برای خدایی که آن بالا نشسته جور کردن این موارد کاری ندارد. باز هم توکل به خودش. در این گیر و دار ه, ...ادامه مطلب

  • نیم روز

  • موتور نوشتنم روشن شده است. از سه روز قبل تا کنون همزمان با سر زدن روزانه به مادر جان و کارهای ریز و درشت اداره بسیاری از کارها را پیش بردم و دو مورد از کارهای اورژانسی را فرستادم رفت. خوب جای شکرش باقی است. در این بین یک اختلاف حساب هم با بیمه داریم که امیدوارم زودتر حل و فصل شود. شکر خدا این هفته ب, ...ادامه مطلب

  • تهران بارانی

  • امروز آسمان تهران پر از نعمت است. دوستانی که زیر باران دعا می کنید من و خانواده ام یادتان نرود. تهران بارانی را دوست دارم و حالم خوب است. خدایا شکرت,تهران بارانی,هوای تهران بارانی,فردا تهران بارانی است,هواشناسی تهران بارانی,تهران امشب بارانی می شود,فردا تهران بارانی,روز بارانی تهران,شبهای بارانی تهران,عکس از تهران بارانی,تصاویر بارانی تهران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها