نیم روز

ساخت وبلاگ

موتور نوشتنم روشن شده است. از سه روز قبل تا کنون همزمان با سر زدن روزانه به مادر جان و کارهای ریز و درشت اداره بسیاری از کارها را پیش بردم و دو مورد از کارهای اورژانسی را فرستادم رفت. خوب جای شکرش باقی است. در این بین یک اختلاف حساب هم با بیمه داریم که امیدوارم زودتر حل و فصل شود. شکر خدا این هفته بر خلاف ابتدای هفته که بی دقتی برخی باعث شده بود کلا از کار و زندگی افتاده بودیم آخر هفته لذت بخشی داشتم. هر قدم که کارم پیش می رود خوشحال تر و شادتر می شوم و احساس رضایت در من جوانه می زند و رشد می کند.

و اما امروز. از صبح که به برخی از کارهای خانه رسیدگی می کردم شروع کردم به خواندن مقالات مختلف در مورد کار جدید تا اطلاعات لازم را کسب کنم. خوب برای خرید برخی مقالات کردیت کارت نداشتن ما هم گاهی دردسر است. یعنی این مشکل برای بسیاری از ایرانیان دردسر ساز است. بگذریم. در کنار خواندنها و نوشتنها پسر بزرگه فیلم ماجرای نیم روز را خریده بود و به تماشا نشستیم. راستش ابتدا چون لابه لای مطالعه نیم نگاهی به تلویزیون داشتم بسیاری از صحنه های فیلم را ندیدم ولی موضوع انقدر جذاب بود که غروب نشستم و مجدد فیلم را از نو دیدم. ارزشش را داشت. دست کارگردان و عوامل فیلم درد نکند. واقعا درو کردن سیمرغهای مختلف حقشان بود. واقعیت این است که خاطرات کودکی برایم زنده شد. آن روزها که پدر و مادرم دستمان را می گرفتند و در خیابان اطراف انقلاب و دانشگاه تهران قدم می زدیم. آنقدر کودک بودم که خاطران به صورت جسته و گریخته به ذهنم بیاید ولی شلوغیها و لباسها و صداها خیلی خوب درست شده بود. آنقدر طبیعی که یک آن خودم را جلوی دستفروشهای کتاب جلوی دانشگاه تصور کردم. دست در دست پدر. یادش به خیر. 

از دیگر کارهای لذت بخش امروز هم دلمه پیچیدن بود. آنقدر از این کار لذت بردم که حالم خوب خوب شد و تصمیم گرفتم این حال خوب را با شما دوستان عزیز قسمت کنم. این هم از نوبرانه امسال ما. هرچند خیلی دیر فرصت شد که دلمه برگ درست کنم ولی باز هم خدارا شکر. به قول عزیزی هر وقت چیز نوبرانه ای خوردید خدارا شکر کنید که انقدر عمر سلامتی و پول به شما داده تا نوبرانه آن میوه یا هر چیز دیگری را در آن سال مزه مزه کنید.

خدیا شکرت بابت نوبرانه های امسال. خدایا شکرت بابت دوستان خوب و خدایا شکرت بابت نان درون سفره و خدایا شکرت بابت آب تمیز و آشامیدنی که در لوله های این شهر جریان دارد. هر وقت به سمت شمال تهران می رفتم و چشمم به خطهای سفید روی کوه می افتاد از خدا می خواستم که حداقل تا آخر بهار آنها را حفظ کند آن برفهای سفید را. انگار خیلیها چنین دعای کردند امیدوارم که امسال مشکل آب کمتر باشد. خدایا بابت همه آنچه دادی و به فکرمان خطور هم نمی کند شکر. خدایا همه والدین را صحیح و سلامت نگه دار سایه یگانه مادر ما را نیز بر سرمان مستدام بدار. خدایا باش. وقتی زاری می کنم گوش باش، وقتی به سمتت می آیم آغوش باش، وقتی می جویمت بنگرم و خدایا بیش از همیشه توجهات ویژه ات را معطوف بنده بگردان.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 1:32