برگشتم

ساخت وبلاگ

اولین جلسه کاری در شهرستان برگزار شد و به مدیران منطقه کار توضیح داده شد و درخواستها برای مجوزها داده شد. هنوز خانه ای برای اجاره پیدا نکردم تا وقتی آنجا می رویم با بچه ها گرفتار نشویم. این دو روزی که آنجا بودیم به لطف خداوند و یک نیروی کارکشته محلی یک محل اسکان تدارک دید که هم قیمتش مناسب بود و هم بسیار تمیز. حالا من مانده ام و یک لیست بلند بالا کار که فردا برویم اداره و بین بچه های تیم تقسیم کنیم انجام دهیم. یک تعداد نیرو در شهرستان مذبور می خواهم که از افراد مختلف خواستم معرفی کنند تا دو هفته آینده که می روم با ایشان مصاحبه کنم و از میانشان چند نفری را انتخاب کنم.

رفت و آمد با اتوبوس هم خسته کننده بود و هم ملال آور. زیرا راننده اتوبوس سیگار می کشید و هرچه تذکر می دادیم شاگرد شوفر با وقاحت تمام می گفت خانم راننده کارش با نوار و سیگار پیش می رود!!!!!! آنقدر راننده و شاگرد راننده سیگار کشیده بودند که صبح گلویم می سوخت و گرفته بود و لباسهایم بوی سیگار میداد. شماره ماشین و شماره پیامک شکایات را گرفتم که گزارش دهم. اما آنقدر کار داشتم نرسیدم. موقع برگشت با یکی از بچه های تیم بودیم که رفتیم ترمینال آن شهرستان و مدیر ترمینال را دیدم. چندتا راننده هم بودند که یکی از آنها به نظرم آشنا بود که بعدا یادم آمد همان راننده ای بود که ما را آورده بود. شماره ماشین را نشان دادم و گفتم واقعا سیگار کشیدن ایشان ما را آزار داده و من طی این چند سال که با اتوبوسهای وی آی پی مسافرت می کنم ندیده بودم اینجوری توی ماشین هم راننده و هم شاگرد سیگار بکشند به طوری که صبح نه راه تنفس برای مسافر باقی مانده باشد و لباس آدم بوی گند گرفته باشد. خالصه مدیر شماره را به سایر راننده ها نشان داد که راننده مذکور رنگش پرید. بعد هم با تندی گفت معنی ندارد که توی ماشین سیگار بکشند و اگر می خواهند این کار را بکنند بزنند کنار و پیاده شوند و ... سوار اتوبوس که شدم دیدم همان اتوبوسی است که با آن آمده بودیم. خلاصه آمدم پایین و گفتم آقا برای ساعت بعد بلیط بدهید گفتند نه خانم شما سوار شوید اینها قول داده اند سیگار نکشند. نتیجه تا صبح سه مرتبه ماشین ایستاد، یکبار برای سوخت گیری، یکبار برای شام و یکبار هم دقیقا به بهانه توالت ولی برای سیگار و راننده و شاگرد و برخی مسافران پیاده شدند برای سیگار. خوب در این مرحله هیچ کار مثبتی انجام نداده باشیم باعث تغییر رفتار راننده و شاگردش شدیم

خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و ما غافلیم. خدایا به آغوشت و به توجهات ویژه ات این روزها بیش از همیشه نیاز دارم. خدایا مرا دریاب.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 6:40