سخت ولی هیجان انگیز

ساخت وبلاگ

خوب کار جدید به جاهای هیجان انگیزش رسیده. قرار است با تیم تهران برویم و تیم شهرستان را هم انتخاب کنیم و یک تیم بزرگ بسازیم. ده روز شهرستان هستیم. در این مدت همسر به اتفاق پسر کوچیکه منزل هستند و پسر بزرگه زنگ زد که دارم می آیم مرخصی من هم از خدا خواسته گفتم بیا بریم بدجنس هم خودتانید کار زیاد داریم یکی باید می توانست بیشتر کمک کند امداد غیبی به این می گویند که در این زمان فشار کاری از پسر بزرگه برسد. تجربه نشان داده روزهای پدر پسری مطمئنا به همسر و پسر کوچیکه خوش می گذرد همراه با چاشنی درس.

کار هم سخت شده و به هم پیچیده. دیشب تا 2 نشستم و از شدت استرس ساعت پنج نشده از خواب پریدم. اداره هم نمی دانم روی چه حسابی است که این روزها گرم نمی شود و دائم احساس سردی می کنم. بچه های تیم این چند روز مثل خودم در حد مرگ کار کرده اند. دائم تلفنم زنگ می زند به طوری که از صبح می خواستم این چند خط را بنویسم و نشد. تنها چیزهایی که هر از چندگاهی در میان این همه شلوغی و حجم کار آخر سال حالم را بهتر می کند دو تا گلدان حسن یوسف در اتاقم است که مثل بچه هایم می مانند. چند شاخه شان را قلمه زده بودم دیروز کاشتم و بردم برای شوهر خواهر گرامی که جراحی مختصری داشت.

دوستان دعا بفرمایید. خیلی به دعاهای شما و کمک خداوند این روزها نیاز دارم. الهی شکر

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 6:40