تجرد انتخابی

ساخت وبلاگ

دوست مجردی دارم که 52 ساله است. وبلاگ تجرد کلمه انتخاب خودش بود. چند روزی هست که با هم در مورد یک کاری گفت و گو و تبادل نظر می کنیم. در این میان در خصوص تجربه نابی که از وبلاگ تجرد کلمه قطعی و ... دارد صحبت می کند. قسمتهایی از این گفتگو شاید برای شما هم جالب باشد:

+راضی هستی

- هم آره و هم نه

+یعنی چی؟ 

- یعنی یک وقتهایی از اینکه اینجوری دائم توی تعطیلاتم خسته می شوم. احساس می کنم اصلا نقشی که طبیعی بود را نپذیرفتم الان احساس تنهایی بیش تر از قدیمها اذیتم می کند. گاهی می گویم کاش همه خواستگارها را رد نمی کردم. ای کاش مثلا در مورد فلانی بیشتر فکر می کردم و ... به خصوص که می بینم همه همسن و سالهایم و دوستانم بچه دارند و الان برخی حتی نوه دارند و ... یک احساس خاص که نه پوچی است نه چیز دیگر به من دست می دهد. اصلا تعریفی برای این احساس خاص ندارم.

+ خوب الان هم می توانی ازدواج کنی مثلا فلانی هنوز هم به یک اشاره حاضره پا پیش بگذاره. بعد از فوت همسرش الان 6 ساله که ازدواج نکرده. بچه هایش هم که بزرگند.

- نه خانم دکتر به قول خودت بخت بخت اول و تخت تخت اول. زندگی دوم احساس خوشبختی به ندرت داره. خوبه باهم روی این موضوع کار کردیم و هر دو از نتایجش آگاهیم.

+ خوب آره ولی بهتر از تنهاییه. شاید دیگه اون حس خاص اذیتت نکنه.

- راستش الان دیگه هر وقت می خواهم تصمیم بگیرم می ترسم. استقلالم را خیلی دوست دارم. من دایره خانوادگیم گسترده تره. الان دیگه همه خواهر و برادر و پسرخاله و پسر عمو ها و دختر خاله ها و دختر عموهایم فامیلهایی هستند که در مواقع اضطراری بهشون زنگ می زنم. 

+ تنهایی زندگی کردن سخته؟

- خوب آره باید استراتژیهای خاص خودت را داشته باشی. مثلا وقتی می خواستم خونه بخرم دنبال جایی گشتم که حتما سرایدار داشته باشه تا برای کارهای تعمیراتی و ... بتوانم ازش کمک بگیرم. الان که باز بهتر شده ولی اوایل که از شهرستان آمده بودم و پدرم خدا بیامرز کمک کرد خانه بخرم برای اهل آپارتمان قابل قبول نبود که یک دختر در این سن خانه زندگی داشته باشد و فکر می کردند که حتما من مشکل اخلاقی دارم که چنین پولی دارم.

+ گفتم خانم ...یک وقت اگر مشکلی بود روی من هم می توانی حساب کنی. به هر حال الان دیگر بچه های من هم بزرگ شدند. فکر کن خواهر زاده هایت هر وقت لازم داشتی فقط یک تماس کافی است.

- یکبار یادم است حالم آنقدر بد بود که توانستم به اورژانس زنگ بزنم ولی توان اینکه از جایم بلند شوم و در را برایشان باز کنم نداشتم. نتیجه اینکه بعدا تصمیم گرفتم یک کلید مخفی در جایی داشته باشم که در مواقع اضطراری از آن استفاده کنم.

+وای خدای من بعدش چی شد؟

- تو همون حال زنگ زدم دوستم خودشو رسوند پشت در رفت قفل ساز آورد و نیمه جون منو پیدا کرد برد بیمارستان.

+ پس خیلی سخته.

- آره سخته ولی ارزش حفظ استقلالم را داره. من این استقلالم را خیلی دوست دارم. مگه چند بار پیش میاد که آدم اینجوری مریض بشه که بخواد به خاطرش یکی دیگه را که ممکنه اصلا درکش نکنه تحمل کنه یا برای هر چیزی تحت نظارت اون زندگیش رو تنظیم کنه؟!

+ هیچ وقت شده احساس بی پناهی کنی؟

- آره بعد از فوت پدر و مادرم در حالی که در یک شهری زندگی می کنم که اقوام انگشت شماری در آن زندگی می کنند خیلی مواقع می شود که احساس بی پناهی و تنهایی کنی. زمانی که برخی مردهای بی فرهنگ ساختمان تلاش می کنند با تو ارتباط بگیرند. وقتی که هر مرد هرزه ای به تو پیشنهاد بیشرمانه می دهد و هیچ قانونی نیست که در این مواقع حمایت کند و باز دارنده باشد و ... دلت می خواهد از روشهای سنتی اقتدار مردانه استفاده کنی. در این جور موارد خانمهای متاهل راحت ترند.

+ راستی .... جان هیچ وقت شده که نیازهای جنسی برات آزار دهنده بشه؟

- این نیاز آموزش پذیره و می توانیم به روشهایی مثل انکار و ... کنترلش کنیم. بله دورانی که جوانتر بودم نیاز و خواهش جنسی هم داشتم. ولی سعی می کردم با سرگرم کردن خودم توی کار و درس و ... کنترلش کنم. هر وقت این نیازم را در مقابل خواسته های عقلی خودم قرار می دادم خوب خواسته های عقلی و اهدافم می چربید.

+ الان می خواهی چه کار کنی؟

-از.... برایم دعوت نامه آمده می خواهم مهاجرت کنم.

+فکر می کنی واقعا وبلاگ تجرد کلمه قطعی تو دختران یک مساله اجتماعیه؟

- نه به نظرم بیشتر یک سبک زندگیه. خیلیها تو تمام دنیا این سبک را می پذیرند. فقط فرقش اینه که خیلیها در مقابل سبک غالب زندگی کوتاه می آیند و اون را خیلی خاص می بینند و اون را به عنوان مساله مطرح می کنند و مساله انگاری می کنند در برخی از جوامع دیگر این را پذیرفتند و هرکسی سرش در لاک خودش است و به انتخاب همدیگر احترام می گذارند و آن را یک نوع زندگی عادی قلمداد می کنند. وقتی به این موضوع فکر کنی که یک سوم زنهای کشور بعد از ازدواج با یک تجربه تلخ طلاق می گیرند و گاهی حتی نمی توانند مثل قبل زندگی کنند چون مثلا یکی دو تا بچه هم دارند و ... بیشتر به انتخاب خودم احترام می گذارم. حداقل تجربه های تلخ آنها را ندارم. متمرکز تر روی درس و زندگی و کارم زندگی کردم. هویتم را از کارم گرفتم و تواناییهام نه از شوهرم. هر جور نگاه می کنم نکته منفی زیادی نمی بینم که اون هم به خاطر ساختار ناقص تامین اجتماعی عمومی  و نظام نداشته مددکاری کشور و فرهنگ اشتباهی که در مورد زنها وجود داره است.

+ خوب با این حساب این مشکل هم با مهاجرت حل میشه.

- آره دقیقا به خاطر همین اینبار تصمیمم برای رفتن قطعی است. 

خدایا شکرت.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 145 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:12