ملالی نیست جز دوری شما

ساخت وبلاگ

کمی در نوشتن کند شده ام. این روزها مشغول یک کار نسبتا بزرگ هستم که وقتم را حسابی می گیرد. حتی از پیاده رویهای صبحگاهیم هم گاهی مجبور می شوم بزنم. از آن بدتر اضافه شدن وزنم است که از اول امسال دست از سرم بر نمی دارد و این یک و نیم کیلویی که از ابتدای سال تا کنون هی رفته و برگشته کلافه ام کرده. هرچه تلاش می کنم وزنم ثابت بماند نمی شود. یک روز از شدت گرسنگی دلم می خواهد میز را هم بخورم و یک روز حالم از هرچه غذا و خوراکی هست به هم می خورد. خلاصه همه چیز از زمین و زمان و وبلاگ دوری کلمه پسر بزرگه و عدم قبولی پسر کویچکه و غرغرهای گاه و بیگاه همسر که خودم هم تا حدی در آن مقصر هستم‏، برایم خسته کننده است. در ماه گذشته به یکی از استانهای مرزی رفتم برای راهبری تیم جمع آوری دیتا که با بازدید از مراکز و ... هر دفعه بیشتر از پیش از زندگی مایوس می شدم. ملاقات با خانواده های بومی و دیدن مشکلاتشان از نزدیک جگرم را می خراشید و حالم را خراب و خرابترکرد تا اینکه حالا یکی دو هفته ای هست که هرچه می کنم آرام نمی گیرم. خواب راحت ندارم. در میهمانیهای خانوادگی حوصله شیطنت بچه ها را ندارم. یک گوشه ای کز می کنم و در بحثها شرکت نمی کنم. انگار حرف خوب و جدیدی برای گفتن ندارم. با اینکه سالهاست سعی می کنم دنیا و زندگی را از دریچه دید خودم ببینم و نه فضای مجازی و نقدهای صد من یک غاز آن ولی باز هم این روزها نمی توانم امید را در دل جوانانمان ببینم. برخی یافته های این پروژه تحقیقاتی دردآور است. غیر از درد هیچ چیز را نمی توان در آن یافت.

چند وقتی است که داخل اسانسور اداره و یا روی دیوار کوچه شعار می نویسند. به سبک 40 سال قبل دارند امروز عمل می کنند. یادشان رفته که کسی دیگر وقت دیوار نویسی خواندن ندارد الان همه کله شان در گوشی است و آنچه در فضای مجازی اتفاق می افتد میلیونها برابر قدرتمند تر است. خلاصه هر روز می نویسند و خدماتی بیچاره یا در حال پاک کردن است یا با ماژیک سیاه کردن. نتیجه اینکه وقتی وارد آسانسور می شویم یاد توالتهای بین راهی می افتیم که پشت درش اراجیف می نویسند و دیگری می آید خط خطی می کند. نویسنده شعار عقلش هم نمی رسد که دیگر دوران این کارها گذشته و این جوری کثیف کردن محیط کار روحیه خودمان را خراب می کند. مخش در 40 سال قبل گیر کرده. به قول خدماتی اداره بگوییم ساقیش را عوض کند! دیروز با همکار صحبت سر همین بود که آخر چه می شود؟ به نظرت دوباره مردم انقلاب می کنند؟ گفتم انقلاب کنند که چه بشود؟ چه کسی یا کسانی روی کار بیایند؟ یک نگاهی به تاریخ چند هزار ساله کشورمان کافی است که متوجه شویم هر کسی و هر دوره ای که شروع شد وقتی مملکت به ثبات رسید فساد شروع شد و دولت فاسد مجدد با یک حمله یا یک قیام یک قوم و قبیله سرنگون شد. تمام تاریخ کشور ما را دولتمردان نوشته اند. یک دور این تاریخ را بخوان نقش مردم و جامعه در آن گم است. آنچه همیشه اهمیت نداشته جامعه بوده است. الان هم همینطور معلوم وبلاگ نیست کلمه چه می شود. همه می دانیم چه خبر است. همه می دانیم باید از خودمان شروع کنیم اما همه منتظریم دیگران کاری کنند و ما بنشینیم کنار و زندگی خودمان را بکنیم. ترس من از غرق شدن در باتلاق هرج و مرج است. مثل گواتمالا. ترسم از تجزیه کشور است و در بهترین حالت بشویم عربستانی دیگر در منطقه. آنقدر لقمه پرچربی هستیم که هنوز بعد از چهل سال تحت فشاریم و تحریم که برگردیم و همان گاو شیرده سابق شویم. جگرم شرحه شرحه است از وضعیت مردم مملکتم. از حال و روز هموطمنانم. آنقدرکه مشکلات خودم را هی سرکوب می کنم.

خدایا شکرت که هستی و امید همه ما آدمهایی هستی که نمی دانیم چه کار کنیم و نمی دانیم چگونه می توانیم کاری کنیم. خدایا کورسوی امید ما که نه همه امید ما تویی و بزرگی تو که هرچه هست تویی و غیر تو هیچ. خدایا پناه می برم از ناآگاهی و بی خردی مدیران مملکت به تو که تو آگاه ترین و مدبر ترینی. خدایا به ما تدبیر بیاموز و روشن کن مسیر را . خدایا آغوشت را بیش از همیشه نیاز مندم مرا دریاب.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:12