باز باران

ساخت وبلاگ

هیچ چیز در این شهر به این اندازه مرا خوشحال نمی کند که صبح با بوی وبلاگ باران کلمه و صدای وبلاگ باران کلمه از خواب بیدار شوم. صبح یک غلتی در جایم زدم و بوی خوب وبلاگ باران کلمه را با یک نفس عمیق بالا کشیدم. آرام و آهسته از تخت بیرون آمدم و با صدای شرشر آب در خیابان نزدیک خانه و صدایی که از پنجره پاسیو می آمد مطمئن شدم وبلاگ باران کلمه باریده. چه حال خوشی بود. انگار انرژیهای عالم را درونم جمع کرده بودند. اصلا تاب ماندن در خانه را نداشتم. لقمه نانی خورده و نخورده دویدم به سمت اداره. تا اداره هی بیرون را نگاه کردم و با اینکه هوا هنوز تاریک بود در دلم قند آب کردم. صبح دل انگیزی است. شاید خوشحالیم از خبر بازگشت عزیزکرده خانواده مادری در ایام تعطیلات سال نو میلادی است. دلم برای کودک چندماهه ای که رفت و الان برای خودش آقایی شده حسابی تنگ شده. اینقدر خوشحال هستم که اصلا حوصله حرفهای بی خودی را ندارم. امروز هر نظر منفی ای را پاک می کنم لطفا به خودتان زحمت ندهید.

خدایا شکرت

پ ن: از بداخلاقیهای پست قبل همین بس که فقط یک پیام توهین آمیز را به عمد تایید کردم و خودم را در معرض توهینهای بیشمار قرار دادم و از آن بدتر که سه مورد از خوانندگان با یک آیپی و اسامی مختلف پیام می گذاشتند. خدا عاقبتمان را به خیر کند و ای کاش بپذیریم در عصر الکترونیک و گسترش علم چیزی مخفی نمی ماند و اگر قرار است حرفی به کسی بزنیم آنقدر شهامت داشته باشیم که با اسم معروف خودمان(اسم مجازی معروف) پیام بگذاریم و یا آنقدر قدرت کلاممان را بالا ببریم که بتوانیم با کلمات درست و بار و مفهوم درست مطلب را بنویسیم که مجبور نشویم خشم انباشته خودمان را با اسامی جعلی و کلمات رکیک چاله میدانی برای طرف مقابل بنویسیم. گویی نفرت پراکنی جزئی از ذاتمان شده که اینگونه با هم رفتار می کنیم.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:12