معلول یا ....

ساخت وبلاگ

دیروز ماشین را پارک کردم که بروم جلسه دیدم در ماشین جلویی (پژو پارس نقره ای) باز شد و راننده همانطور نشسته دولا شد یک موکت باریک لوله شده را به سمت عقب ماشین قل داد و باز کرد و بعد پیاده شد. در واقع آمد پایین و دیدم که دو پا ندارد و با همان وضعیت رفت عقب ماشین و تکه دیگری موکت را پهن کرد و خلاصه با کلی سختی ویلچرش را داشت می آورد پایین که من کیفم را گذاشتم داخل ماشین و آمدم کمکش.

- گفتم اجازه دهید برایتان بیاورم

+ گفت: ممنون خانم اذیت می شوید سنگین است.

- راست هم می گفت خیلی سنگین بود. در همین حین که صحبت می کردیم گفت که 17 کیلو است.

- چرا کمک نمی گیرید؟

+ از کی؟

- یکی را صدا کنید بگویید برایتان بیاورد پایین.

+نمی شود که خانم تمام عمر از دیگران کمک گرفت بالاخره باید خودم کارهایم را بکنم.

-چیزی نگفتم خودش با هر سختی بود رفت بالا و نشست توی ویلچر بعد هم از بغل خم شد که موکت را بردارد که کمک کردم و جمع کردم.

دیرم شده بود. رفتم داخل سازمان مورد نظر و دیدم آسانسور گیر کرده و رفتم بالا. مسئول دفتر آقای دکتر گفتند که ایشان منتظر شما هستند و خلاصه رفتم داخل. آقای دکتر گفتند منتظر نفر سوم هستند و باید کمی صبر کنیم. تقریبا نیم ساعت منتظر ماندم که دیدم در باز شد و نفر سوم با ویلچر وارد شد. تازه فهمیدم که این فرد وبلاگ معلول کلمه آقای دکتر .... از جانبازان این مملکت هستند.

وقتی جلسه تمام شد به جریانی که دیده بودم اشاره کردم و برایم سوال بود که چرا کمک نمی گیرد. توضیح داد که اولا دوست ندارد دست نیاز به سمت کسی دراز کند و تا جایی که مجبور نشود کمک نمی گیرد. بعد هم کمی از شرایط نابسامان مبلمان شهری و محیط شهری و ... گفت که اصلا مناسب وبلاگ معلول کلمه ین نیست. از وضعیت جسمی همسرش گفت که دختر جوانی بوده که به سبک دختران آن روز به خاطر ادای دین به جامعه آمده و همسر ایشان شده و البته پیشنهاد هم از سوی خانم بوده است. حالا با دیسک کمر پاره شده و چند بار جراحی حال خرابی دارد. از پسرش گفت که در سن 27 سالگی مجبور به جراحی مهره گردن شده به خاطر کمک کردن به ایشان و ... از سختیهای خودش گفت و از دردهایی که سعی می کند با کار کردن و سرگرم کردن خودش آن را مدیریت کند و به سمت مورفین نرود که خدای ناکرده درگیر مسائل دیگر نشود و در نهایت یک خاطره تلخ از کمک خواستنش تعریف کرد.

تعریف کرد که روزی رفته بوده بانک و بانک مورد نظر پله داشته و از رمپ و بالابر و ... هم خبری نبوده. یکی کمک کرده که برود بالا و کارهایش را انجام دهد موقع برگشت دو تا جوان داشتند خارج می شدند که ازشان کمک خواسته و گفته که جانباز است که به قول خودش ای کاش نگفته بودم. هرچی از دهانشان در آمده به این بخت برگشته گفته اند و گفته اند پس چرا شما ها نمی میرید و نسلتان منقرض نمی شود؟!!!!!!!!! مملکت را شما ها چاپیدید و ...

پرسیدم مگر چند تا جانباز مثل شما وجود دارد که ضایعه نخاعی یا قطع دو پا باشند؟ جواب داد طبق آمار 706 نفر قطع دو پا داریم و 2700 نفر ضایعه نخاعی.

حساب کردم یعنی 4406 نفر یعنی تقسیم بر جمعیت 80 میلیونی کشور از هر 18181 نفر آدم یک نفر جانباز وجود دارد که این شکلی ویلچری است، زیاد نیست. اصلا جانباز نه یک وبلاگ معلول کلمه که مثلا طی حادثه تصادف جاده ای به این روز افتاده. چرا اینقدر بی رحم شدیم؟! چرا حتی در کشور همسایه ترکیه همه چیز مهیای این است که یک آدم وبلاگ معلول کلمه به جامعه برگردد  و فعالیت موثر داشته باشدمردم هم با مهربانی به یک فرد وبلاگ معلول کلمه کمک می کنند ولی در جامعه ما نه تنها زیرساختهای شهری مهیا نیست مردممان هم این گونه شده اند. راستی ما از کی اینگونه حیوان صفت شدیم و مانند گرگ به جان همدیگر افتاده ایم. این روزها هر لحظه و هر دقیقه بیشتر یاد گفته هابز می افتم”انسانها گرگ یکدیگرند”!

حالا از دیروز هرجا می روم نگاه می کنم ببینم اگر یک آدم معلول بیاید با وضعیت آقای .... چطور و چگونه می تواند رد شود. مثلا رمپ درست کرده اند حدود چهار پنج سانت لبه اش با زمین فاصله دارد که واقعا برایشان مشکل ساز است و یا پل درست کرده اند عرضش 70 سانت است و ویلچر رد نمی شود و یا رمپ درست کرده اند آنقدر شیب دارد که به درد سرسره بازی می خورد و سرویس بهداشتی فرنگی اداره ما تبدیل به تی شو خانه شده است! درش به سمت داخل باز می شود و اگر کسی با ویلچر برود داخل دیگر درش بسته نمی شود!!! خداییش چرا اینقدر زیرساختهایمان در این کلانشهر که مثلا پایتخت هم هست افتضاح است؟!

خدایا مشکلات این مملکت به دست بادرایت تو حل می شود و بس. خدایا کمک کن مردممان آنقدر در رفاه قرار گیرند و چشم ودلشان سیر باشد که این نفرتها در دلشان جایی نداشته باشد. خدایا شکرت که اگر از این مرد پاهایش را گرفتی به جایش اراده ای آهنین دادی. خدایا بابت همه آنچه داده ای و من از آن بی خبرم متشکرم.

-

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 188 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 17:12