روند زندگی سینوسی است.

ساخت وبلاگ

در چند روز گذشته خداوند چند اتفاق خوب را رقم زد که اکثر آنها روز چهارشنبه عصر اتفاق افتاد. چهار شنبه عصر بود که با همسر نشسته بودیم و گفتگو می کردیم که پسر بزرگه بی خبر آمد و موجی از شادی برایمان آورد. چهارشنبه ظهر گذشته بود که حسابداری زنگ زد که بیا بعد از چند ماه چکت را بکیر، چهارشنبه عصر از محل کارم بر می گشتم که پیام خوش آیند بانک آمد و پشت بندش همسر زنگ زد که فلان مبلغ جور شد برایت ریختم،  و پنجشنبه صبح بود که با خیال راحت رفتیم و بالاخره آن وام کذایی که تقریبا تمام حقوقم را می بلعید تسویه کردیم. بعد مادر زنگ زد که گیلاسهای حیاط خانه پدری رسیده و اگر نروید و نچینید تا هفته آینده می ریزد و پرندگان می خورند و خشک می شود و .... 

پسر کوچیکه اضطراب دارد. برخلاف پسر بزرگه در چند ماه گذشته وزن اضافه نکرده است که هیچ انگار لاغر تر هم شده. تعداد موهای سفیدش زیادتر شده. اکنون نیاز به آرامش و دعا دارد.

جمعه صبح بعد از نماز عید فطر راه افتادیم به سمت منزل پدری البته بدون پسر کوچیکه که در میانه راه موبایل همسر زنگ زد و خوب کار است دیگر وقت و ساعت نمی شناسد برگشتیم و ایشان رفت پی کار خودش و من و پسر بزرگه رفتیم گیلاس چینی. روز مفرح و خوبی بود و البته خدا برکت دهد به درختها که آنقدر بار آورده بودند که اصلاشاخته ها معلوم نبود همه سیاه سیاه شده بود. گیلاسهای حیاط پدری از نوع زودرس است و رنگش سیاه می شود درونش نیز مانند آلبالو قرمز است. اصلا لنگه این درختها را جایی ندیدم. خلاصه ساعت دو عصر خسته و کثیف برگشتیم منزل. پسر کوچیکه تازه نهار خورده بود و همسر تازه از راه رسیده بود که موبایل همسر زنگ زد و همسر ناگهان نشست روی زمین. انگار خوشی به ما نیامده باشد. زندگی روی سینوسی خودش را نشان داده بود و فراز و فرود حال خوش و ناخوش را طی سه روز داشتیم تجربه می کردیم. خبر فوت یکی از دوستانش را دادند. تند تند لباس پوشییدیم و راهی شدیم برای مراسم تشییع و شام غریبان. دلم برای همسر و بچه هایش می سوخت. از دست دادن والدین درد سنگینی است که فقط کسانی که تجربه کرده باشند درک می کنند. حالا دو روزی هست که مشغول به کارهای روزمره مان هستیم. یک نفر مرده و انگار نه انگار در این دنیای بزرگ اتفاقی افتاده است. انگار رسم طبیعت اتفاق افتاده است.

فردا آخرین روزی است که پسر بزرگه پیش ماست و مرخصی اش تمام می شود و می رود. از الان دلم برایش دارد تنگ می شود.

خدایا تو بزرگی و توانا و با خزانه ای از انواع داشته ها ما ضعیفیم و با دنیایی از نداشته ها، دستهایمان خالی است ای کسی که عالم به تمامی علومی و ای کسی که آگاه به غیبی از تو سپاسگزارم بابت همه آنچه دادی. خدایا کنکور نزدیک است و تو خوب می دانی که یکسال خانه نشینی و زحمت به امید آینده ای بهتر رزق بسیاری از بچه های این مرز و بوم است. از تو می خواهم کمکشان کنی و از خزانه غیب و علومت به آنها ببخشی نه به اندازه زحمات و توان علمی معمولشان که در پیش تو ناچیز است.

 

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 15:10