قصه غصه ها

ساخت وبلاگ

دیروز عصر شبکه یک برنامه علی ضیاء بود و مهمان برنامه اقای قاضی پور نماینده ارومیه. بحث سر سیب بود و آنچه من به چشم خودم دیده بودم. بحث سر این بود که برخی وزیران در برجهایشان نشسته اند و از پشت میزشان برای کل کشور برنامه می ریزند بدون آنکه بدانند در هر استان دقیقا چه می گذرد. اینکه در مجلس به جای اینکه نگاه کنند کدام وزیر برنامه هایش دردی از این مردم دوا می کند یا نه دردی به درهایشان اضافه می کنند جناحی رای می دهند و ... اینکه علی ضیاء هی وسطهای حرفش می گفت شما اصولگرایید و دارید دولت را نقد می کنید در حالی که من دقیقا یادم است ایشان در دوره رئیس جمهور قبل هم همینگونه خودش را به آب و آتش می زد  زبان رسای مردم شهرش بود بماند. اینکه با صراحت گفت ما آذریها نه کوچ می کنیم و نه می گذاریم وطنمان آسیب ببیند و هر کس که بخواهد نگاه چپ به خاکمان کنند چشمانش را از کاسه در می آوریم و تاریخ گواه این موضوع است زمانی که مردممان در محاصره بودند و زنهایمان تمام طلاهایشان را دادند تا وطنشان را حفظ کنند، بماند.

اینکه وزیر مربوطه و رئیس سازمان مربوطه چند روزی بود رخ نشان نداده بود تا پاسخگو باشد دردناک بود. اینکه آقای دکتر باغدار ارومیه ای آمد و دست ایشان را بوسید و اشک آقای قاضی پور جاری شد دردناک بود. اینکه اقای کارشناس معاون سابق محیط زیست کشور از ایشان پشت تلفن تقدیر می کرد و ایشان را یک نیروی دردآشنای محلی و دقیق می دانست دردناک بود. وقتی برنامه تمام شد با خودم گفتم خوش به حال مردم ارومیه که چنین مرد آزاده ای نماینده شان است. ای کاش همه نمایندگان مجلسمان اینگونه بودند.

دلم گرفت از این همه بدبختی مردم کشورم. دلم گرفت برای نسل آینده ای که معلوم نیست در این سرزمین چطور قرار است زندگی کنند.

خدایا تنها آرزویم این است که حتی شده یک روز زنده باشم و توسعه یافتگی این مرز و بوم را ببینم. خدایا کی تمام می شود این دوران گذار که گذارمان به آن دینا افتاد از بس انتظار کشیدیم. خدایا عاشقانه دوستت دارم. مرا دریاب.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 21:42