پسرها

ساخت وبلاگ

شانزده روز است که پسر بزرگه مریض شده. از یک سرماخوردگی کوچک در آن روز بارانی شروع شد و حالا شانزده روز است که سه مرتبه داروهایش تغییر کرده و جواب نگرفته. سرفه های وحشتناکی می کند و گاهی از شدت سرفه دلدرد می گیرد. خس خس سینه را هم به این علائم اضافه کنید. امروز عکس و آزمایشهایش را یک متخصص ریه دید و کلی دارو هم ایشان مرحمت فرمودند. امیدوارم که این یکی نتیجه دهد. 

پسر کوچیکه مشغول درس و کلاس است. حسابی خودش را حبس کرده و پس از مدرسه کمی استراحت و مجدد حبس در اتاق و درس و درس و درس. پسر 17 ساله ما موهایش تک تک سفید می شود و من به این فکر می کنم که خدایا این چه زندگی ایست که برای بچه هایمان درست کردیم. امیدوارم که رشته مورد علاقه اش قبول شود.

و اما مادر کمی بهتر است. هرچند اصلا به استراحت اعتقادی ندارد ولی خوشحالم که پس از یکماه کمی اوضاعش بهتر شده و دردش کمتر شده است.

برای اینکه در این گیر و دار من و همسر هم مریض نشویم و بتوانیم از پس همه این سختیها بر بیاییم صلوات. :)

خدایا شکرت که اگر دردی هست درمان نیز هست. بیمه هم هست و درآمدی که بتوان هزینه ها را پرداخت کرد. امروز که داشتم فاکتورهای مختلف این چند روز را جمع می زدم خدارا شکر کردم بابت وجود بیمه و بیمه مکمل. بعد خودم را جای بندگان خدایی گذاشتم که مجبورند دو برابر درآمدشان را درماه بابت نداشتن بیمه برای درمان پرداخت کنند گذاشتم:( واقعا سخت بود. خیلی سخت. بعد به جای غر زدن بابت مریضیهای پی در پی خدا را شکر کردم. خدایا شکرت. بیشتر از همیشه هوای مرا داشته باش.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 18:43