سردرگمی

ساخت وبلاگ

نشستم پشت میز کار و در این همه گیر و دار دچار سردرگمی شده ام. از یک هفته قبل دستم به نوشتن نمی رفت. یکی از کارها اصلاحات خورده حتی دریغ از یک خط اصلاح. کتاب جدیدم نیاز به اصلاحاتی جزئی دارد دریغ از وقت برای خواندن. نمی دانم چه کار می کنم ولی واقعا نه حوصله نوشتن دارم و نه حوصله سر کار رفتن. تعطیلات و ختمهای پشت سر هم مزید بر علت شد که کلا کار اداره را بگذارم کنار و چند روزی را مثلا به خودم استراحت بدهم. اما چه استراحتی؟!!! اولین کاری که کردم دیدم بالشهایمان چقدر ناراحت هستند. در نتیجه رفتم چند کیلویی الیاف خریدم و بالشها را باز سازی کردم و یک روز درگیر این جریان بودم. بعد یک روز آمدم روی تخت بخوابم دیدم رو تختی نخ کش شده و ناخنهای پایم بهش گیر می کند روز دوم از برنامه استراحتم هم اختصاص یافت به خرید پارچه مناسب و دوختن رو تختی و رو بالشی و روکش برای کوسنهای کنار تخت و خوب کسانی که مرا می شناسند می دانند دریغ از اینکه یک قطعه پارچه بگذارم دور ریخته شود در نتیجه تمام باقی مانده پارچه روتختی برای دوختن رومیزی برای عسلیهای کنار تخت صرف شد و مدیونید اگر فکر کنید گذاشتم همانطور ساده بماند در نتیجه روز سوم وقتی از ختم بر میگشتیم کمی یراق خریدم همراه با کمی ملیله و تکه آینه های کوچک و دو روز باقی مانده را هم نشتسم رو میزیها را یراق دوزی و آینه دوزی  همراه با ملیله دوزی کردم. حالا وقتی می روم اتاق خواب دلم غنج می رود برای خوابی آرام ولی دریغ، تا سرم را روی بالش می گذارم یاد پیامکهای بی جواب و تلفنهایی که ریجکت کردم در این چند روز می افتم و اینکه چقدر کارم را به خاطر این کارهای دوست داشتنی عقب انداخته ام.
و اما امروز. موبایلم را خاموش کردم و بعد از بیدار شدن از خواب ناز در ساعت هشت و نیم صبح تصمیم گرفتم برگ موهای مرحمتی مادرجان را سر و سامان دهم و دلمه ای جانانه بپزم که صد البته پختم و جای شما خالی حسابی هم چسبید.

برنامه فردایم هم از الان مشخص شده است. زیرا امروز زنگ زدم آن خانم مهربان بیاید برای نظافت که گفتند تشریف ندارند. لذا فردا که هم یک ختم باید برویم و هم شب هنگام عروسی دعوتیم احتمالا در حالی که کله مبارک را رنگ ریخته ام و کلاه رنگ روی سرم است منزل را نظافت می کنم و مشغول گردگیری خواهم بود تا عصر که برای هر دو مراسم آماده شویم.

خلاصه استرس کارهای عقب مانده دارد خفه مان می کند ولی یک ندای درونی که شاید بتوان اسمش را گذاشت تنبلی سازنده اجازه نمی دهد بروم سروقت کارهایم. احتمالا به حول و قوه الهی از شنبه یکدفعه منفجر شوم از شدت کار. خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند.

خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و به چشم من حقیر نیامد و متوجه نبودم. خدایا از اینکه همیشه همراه و یاور من هستی متشکرم و از اینکه یکسال دیگر توفیق بندگی را در ماه رمضان نصیبم کردی متشکرم. خدایا به حمایتها و راهنماییهایت نیازمندم. خدایا کمکم کن.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 1:32