تجربه دردناک

ساخت وبلاگ

در حال پیاده روی بودم که پایم پیچ خورد و بدون اینکه متوجه شوم ظرف چند ثانیه به چشم خراشیده شدن صورتم بر روی آسفالت را می دیدیم. دانه های درشت آسفالت جلوی چشمانم حرکت می کردند، احساس درد شدید در ناحیه ناخنهای نازک دستانم که برگشته بود، سوزش شدید زانوانم همه با هم در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. صدای دو سه نفر که خانم چی شد. یا حسین، ای وای، جیغ و ... که به سمتم آمدند. هرچه تلاش می کردم دستانم توان نداشت جسم سنگینم را بلند کند. دو دختر نوجوان بازوانم را گرفتند.

- کمک می خواهی خانم؟

+ بله لطفا کمک کنید بلند شوم.

- برسانیمتان بیمارستان؟

+نه لازم نیست الان زنگ می زنم همسرم یا پسرم بیایند

در این میان یکی از آقایان سوال پرسید: خانم چیزی مصرف کردید؟!

+ نه چیزی مصرف نمی کنم.

بدنم می لرزید و مبهوت سوال آن آقا بودم که بدانم چه باید کنم.

زنگ زدم همسر. آمد دستپاچه از لبه جدول بلندم کرد و سوار ماشین شدم. هنوز گیج مبهوت حرف آن آقا بودم. شب که برای پسر کوچیکه تعریف کردم. گفت مادر الان اصلا نمی شود تشخیص داد که چه کسی مصرف کننده است. آنقدر همه چیز عجیب و درهم است. طرف حق داشته آنطور که تو زمین خوردی فکر کند لابد چیزی مصرف کرده ای.

الان حالم خوب است. امسال دومین بار است که زمین می خورم. و شکر خدا آسیب جدی ندیدم. به نظر می رسد باید بپذیریم که سنی از ما گذشته است.

خدایا شکرت که اینبار هم به خیر گذشت. خدایا شکرت که سلامتی هست. خدایا شکرت بابت باران پاییزی زیبایی که تهران را فراگرفت.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 13:38