عاشورا

ساخت وبلاگ

تاسوعا و عاشورای امسال روستای پدری بودم. همه ساعتها و دقایقش برایم خاطره انگیز است. از پیر علم بگیر تا دسته زنجیرزنی و خیمه سوزان غروب عاشورا. از مراسمهای شب عاشورا، از حضور عزاداران در منزل خانواده هایی که عزیزی را به تازگی از دست داده اند. از حضورشان بر گلزار شهدا و زیارت اهل قبور در غروب تاسوعا و تقسیم دسته های عزاداری جوانان و عاقل مردها که هر یک از سویی می روند و در نهایت مسیر کوتاه تر برای مردهای مسنتر است که زودتر برسند مسجد و به استقبال دسته عزاداری جوانها بروند. از نذرها و آیین نذری پزان همه و همه مثل یک فیلم سینمایی مرا به سالها قبل می برد و خاطراتم را تازه می کرد. گروه تعزیه خوانی که واقعا هنرمندانه اجرا داشتند هم حال دیگری داشت. البته زمانی که پدرم زنده بود در روستای ما تعزیه خوانی به این شکل نبود در شهر محل زندگیم بود که پدرم خیلی دل خوشی از وضعیت حضور دخترها و پسرها نداشتند و دائم در تلاش بودند که با آن روحیه های آن روزگاران مثلا این شکل را اصلاح کنند غافل از اینکه روزگاری خواهد رسید که اصلا یکی از کارکردهای مراسم عزاداری آقا امام حسین حرکات نمایشی پسرها و غش و ضعف رفتن دخترها و چشم چرانیها و ارتباط گرفتنها و ... خواهد شد.

شب آخر برگشتم تهران و رفتیم هیاتی که پسر بزرگه از 16 سالگی در آشپزخانه آن خادم است و فعالیت می کند. مادر یکی دوتا از دوستان پسرم کنارم نشسته بودند و در مورد اینکه چرا پسرت ازدواج نمی کند صحبت می کردند. هی هم پشت سر هم دختر معرفی می کردند و خلاصه قند توی دل بنده بود که یکی یکی آب می شد. آخر هم خانم صاحب خانه که نذر دارد منزل را هر سال در اختیار هیات قرار می دهد آمد و کلی التماس دعا داشت که پسرش امسال مشکل پیدا کرده و در حال شیمی درمانی است. قلبم به درد آمد به خاطر این زن و سختیهایی که در زندگی کشیده و حال حاصل عمرش اینگونه بیمار است.

خدایا سلامتی را به فرزند این زن برگردان و دل این مادر را شاد کن. خدایا شکرت بابت اینکه عمری دادی تا یکسال دیگر عاشورا را ببینیم و برای عزای آقایمان سینه بزنیم. خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و ما از آن غافلیم.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 164 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1398 ساعت: 8:51