گیتار

ساخت وبلاگ

پر از انرژی است. خوش قیافه است. مثل همه دختران تازه بالغ جوش می زند، موهایش چرب می شود و شوره می زند دائم به ظاهرش می رسد و دوش می گیرد و از انواع شامپوها استفاده می کند. دو سه سال پیش که پدر و مادرش مسافرت خارجه رفته بودند خانه شان بودم و از دست پختش می نوشتم. اما حالا دستپختش عالی شده. لازانیا را به غایت خوشمزه می پزد. سالاد ماکارانی و مرغ زغفرانی و جوجه چینی که دیگر نگو. گردی صورتش و انرژی تمام نشدنی اش و تمام علائقش مرا یاد خودم می اندازد. بی اندازه دلم برای خود نوجوانیم تنگ می شود وقتی او را می بینم.

مامان: رفته بودم خونه خواهر جان

من: مگه وسط هفته خونه بود اون ساعت

مامان: نه دخترها تنها بودند

من: پس حسابی خوش گذشته

مامان: کلی با هم حرف زدیم و غذا درست کردیم و دخترها گیتار زدند

من: مگه بلدند؟

مامان: آره کلاس می رن و یکی دو سالی میشه

من: خوب می زنند

مامان: آره بزرگه خیلی قشنگ می زنه کوچیکه تازه داره یاد می گیره

و من در فکر آرزوهای دورم بودم. یاد این پست افتادم که در آن نوشته بودم یکی از آرزوهایم است. اینبار وقتی دیدمش بهش گفتم قدر رویاهای به تحقق پیوسته ات را بدان. می دانی این موضوع آرزوی من بوده و هست و هنوز هم دلمی می خواهد فراغت بالی داشته باشم تا بروم و گیتار زدن یاد بگیرم.

خدایا شکرت بابت نوجوانی ای که شکوفا می شود. خدایا شکرت بابت پدری مهربان که حمایت می کند دخترهایش به آرزوهایشان برسند. خدایا شکرت بابت سایه بی دریغ مادرم. خدایا حفظش کن و در پناه خودت نگه دارش.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : گیتار,گیتار الکتریک,گیتار زدن,گیتار کلاسیک,گیتار فلامنکو,گیتار آکوستیک,گیتار بیس,گیتارینه,گیتار پاپ,گیتاریست, نویسنده : chagh2o بازدید : 283 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 13:45