ورزشگاه

ساخت وبلاگ

روزی که فوتبال ایران و کامبوج بود من سر پروژه بودم. خواهرهای کوچکتر از چند روز قبل در تکاپوی تهیه بلیت بودند و دست آخر موفق هم شدند که بخرد و بروند. بچه ها را هم شوهرهایشان نگهداری کردند. گفتند شاید این اولین و آخرین باری باشد که چنین امکانی مهیا می شود در تصمیم گرفتند که بروند. اگر من هم بودم با توجه به رشته ام حتما می رفتم. رفتند. جیغ کشیدند. کودکیشان را رها کردند. لباسهای رنگی پوشیدند و مثل یک  هوادار محترم و مودب دست آخر آشغالها را هم جمع کردند و آمدند بیرون. ازشان در مورد ورزشگاه می پرسم. از شعارهای اروتیک که آقایان می دهند سوال می کنم و در نهایت توضیح می دهند که چیزی نشیندند. توضیح می دهند که قسمت فنس کشی شده جایگاه خواص بود و آدمهایی که آنجا نشسته بودند نه دست می زدند و نه شعار می دادند. بعد هم گفتند برای یک بار تجربه لازمی بود. گفتم می شود بچه ها را هم برد. جواب شنیدم از یک سنی به بعد به نظرم خوب است. اصلا با کف خیابانهای تهران فرقی ندارد. زیاد سخت نگیرید. 

اینها را نوشتم تا فقط تجربه آدمهایی که از نزدیک رفته بودند را منتقل کنم. نه مدافع هستم و نه مخالف. ولی اگر سری بعد که تیم ملی بازی داشته باشد و برای خانمها امکان رفتن باشد و بنده هم در تهران باشم و عمری هم باقی باشد به حول و قوه الهی حتما خواهم رفت و از نزدیک این تعامل جمعی را مشاهده خواهم کرد.

خدایا شکرت.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1398 ساعت: 8:51