مثبت و منفی

ساخت وبلاگ

چند روزی تعطیل کردم و در منزل ماندم. تعطیل کامل که نه در واقع سعی کردم کار را از منزل مدریت کنم و به قول امروزیها تفویض اختیار کنم به چند نفر :)))) 

چند روز در منزل هرچند به پرستاری از همسر گذشت ولی باعث شد بیشتر وقت کنم که غذاهایی که مدتها بود درست نکرده بودم را پختم و لذت ببریم. می دانید که آشپزی چقدر به من آرامش می دهد و باعث می شود ذهنم منسجم شود. در این چند روز کلی صحبت با همسر کردیم. از برنامه ریزی برای سالهای بعد بگیر تا رویاپردازی در مورد بچه ها و زندگی شخصیمان. در این بین میهمان هم می آمد و پذیرایی هم شده بود قسمت جدا نشدنی زندگیم.

این چند روز وقت شد تا در مورد کار هم فکر کنم. کمی پیش بینی کنم و برنامه ریزی برای آینده نزدیک انجام دهم. پسر بزرگه هم در این چند روز نقشش را به بهترین شکل ایفا کرد و خیلی در پرستاری از پدر کمک کرد. از طرفی هم کارهای اداره را به همراه دو دستیار بسیار دوست داشتنی ام اداره کردند. خلاصه بعد از چند روز برگشتم سر کار و خوب به طور معمول با کوهی از کار مواجه شدم و البته با کلی انرژی.

آدمها می توانند در هر موقعیتی قسمت منفی اش را پر رنگ کنند و یا قسمت مثبتش را. می توانستم مثل خیلی از خانمها بیایم اینجا و غر بزنم که شب تا صبح همسر درد کشید و من و پسر بزرگه بیدار بودیم و امان از اقوام که متوجه نیستند بیمار نیاز به استراحت دارد و هی مزاحم می شوند و باید پذیرایی هم بکنی. ولی واقعیت این بود که برای آدمی مثل من که در سختیها هم دنبال فرصت می گردد و سعی می کند نکات مثبت را ببیند و استفاده کند این چند روز تماما فرصت بود. می شد در بین درد کشیدنهای همسر برایش جبران روزهای نبودم را بکنم و سعی کنم دردهای جسمی و روحیش را با کلمات محبت آمیز تسکین دهم. فرصتی شد تا دقایقی با اقوامی که گاهی عید تا عید همدیگر را نمی بینیم پذیرا باشیم و کلی با هم حرفهای خوب بزنیم و از احوال هم با خبر شویم. فرصت خوبی بود تا به علائقم (که همانا آشپزی است) بپردازم و با همسر کلی صحبت کنیم و یاد خاطراتی که از هر غذا داشتیم کنیم. فرصت شد که پسر بزرگه و دو دستیارم و تیم کاریم خودشان را نشان دهند که بدون من چند مرده حلاجند. خلاصه امروز که همسر به طور نصفه نیمه استارت کارش را زد من با تمام قوا برگشتم سر کارم. البته در بین همه کارها دو روز هم مجبور شدم شخصا بروم شهرستان سروقت پروژه و همه چیز را به پسر بزرگه بسپارم. 

روزهای گذشته کلی در مورد حذف کلاس زبان انگلیسی از مدارس با دوستان صحبت کردیم. ایده آل گرایان می گفتند که بهتر حذف شود چون آموزشگاهها بهتر درس می دهند و بنده که مناطق مرزی و محروم و مدارس عشایری را زیاد دیده بودم می گفتم خیر همین جزو درسهای مدرسه بودن خودش یک امتیاز است برای بچه های مناطق محروم که ولو ناقص و نصفه نیمه بخوانند و از آن استفاده کنند. کاملا مخالف حذف هستم. گفتم اگر قرار است تغییر ایجاد شود باید در نحوه تدریس تغییر ایجاد شود نه اینکه کلا صورت مساله را پاک کرد.

خدایا شکرت بابت اینکه اگر درد بود درمان هم بود و امکانات مداوا هم بود. خدایا شکرت که بچه ها آنقدر توانمند شده اند که کارها را توانستند اداره کنند. خدایا هنوز چشم امید من و بچه های تیم به تو است امیدمان را نا امید نکن. خدایا شکرت بابت دوستهای خوب و اقوام مهربان و روزهایی که در اختیارم گذاشتی. خدایا باش. وقتی که نجوا می کنم گوش باش، وقتی نگاهت می کنم چشم باش و وقتی به سمتت می آیم آغوش. 

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1398 ساعت: 8:51