بد قلق

ساخت وبلاگ

امروز تصمیم گرفتم مقداری درمورد مسائل کاری و شغلیم بنویسم. کار ما سختیهای خودش را دارد و مدیریت خاص خودش را می طلبد تا بتوان یک تیم را درست راهبری کرد. 

 با بچه های تیم رفتیم شهرستان. آنجا مجبور شدم یک جایی را اجاره کنم که وقتی با تیم می رویم هزینه ها کاهش پیدا کند و در نتیجه شام و نهار همه بچه ها در هال می نشینند و با هم همسفره می شوند و هنگام استراحت خانمها به اتاق خواب خانمها و آقایان به اتاق خواب آقایان می روند. یک اتاق هم مجزا داریم برای زوج جوانی که در تیم ما هستند و با هم کار می کنند. یک نیروی با سواد در تیم داریم که کمی بد قلق است. البته کارها را خوب بلد است و من هم از کار کردن با ایشان لذت می برم. این نیرو خیلی هم شوخ طبع و خوش اخلاق است. فقط یک ایراد اساسی دارد که مرا آزار می دهد. در کار ما باید بچه ها با هم تبادل افکار داشته باشند تا از زیر و بم کار اطلاع پیدا کنند. باید با هم کار کنند و ایرادهای هم رابگیرند. باید با استدلال علمی و ... به همدیگر یاد بدهند. ولی غرغر نداریم. پشت سر هم حرف زدن نداریم و ... ایراد اساسی این عضو تیم این است که با شوخی و خنده با بچه ها صحبت می کند. ظاهرش را خوب حفظ می کند ولی وقتی بچه ها نیستند می آید پیش من به عنوان مسئول تیم پروژه زیرآب بچه ها را می زند و بعد هم هندوانه می دهد زیر بغل من که شما مدیر هستید و باید شما تذکر بدهید. اینجوری می شود که من قاطی می کنم. نه به عنوان عضو متخصص تیم می توانم چیزی به او بگویم و نه می توانم با چپ و راست تذکر دادن به بچه ها آنها را از تیم و کار زده کنم. در نتیجه از خواب و خوراک می افتم که خوب حالا چطور مساله را حل کنم و البته غرغر هم نشنوم. نتیجه: بار اول به جناب متخصص تذکر دادم که ما عضو تیم هستیم و باید با هم کار کنیم. از هم یاد بگیریم و به هم یاد بدهیم. اگر بچه ها ضعیف هستند باید با هم به ایشان یاد بدهیم نه اینکه پشت سرشان حرف بزنیم. کمی قبول می کند و با شک از آشپزخانه خارج می شود. بار دوم خودم را به نشنیدن می زنم و می گذارم موضوع ادامه پیدا کند. البته آرام و بدون حاشیه برخی چیزها را به بچه ها تذکر هم می دهم. و اما بار سوم امروز صبح بود که بدون مقدمه در جمع شروع کردم به نفر سوم تذکر دادن و گفتم آقای متخصص دیشب دو مورد در کار ایشان با هم گفتگو کردیم مورد دوم را با دلیل علمی و منطقی برایشان توضیح دهید و به بهانه سرویس بهداشتی از جمع خارج می شوم. نتیجه نهایی: اول شکه شد. بعد مجبور شد مثل بچه آدم برای شخص سوم توضیح دهد و تمام روز هم تو لک بود و دیگر خوشمزگی نکرد. ولی یاد گرفت که یا ایراد علمی است و بحث علمی می کند و یا غرغر بی خودی و زیرآب زنی است که من آدمش نیستم. بچه های تیم همه آدمهای خوبی هستند. همه شان رادوست دارم و بیشتر نقش یک عضو تیم و دوست را بازی می کنم نه مدیر پروژه. امیدوارم که این پروژه به خوبی پیش رود و همدیگر را کامل کنیم.

خدایا شکرت بابت وجود این تیم. خدایا شکرت بابت این پروژه که بچه ها کار می کنند و نانی به سفره می برند. خدایا کمی بیشتر هوای جوانانمان را در این شب عید داشته باش. خدایا شکرت بابت همه داشته و نداشته ها، داده ها و نداده ها، پتانسیلها و کمبودها.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 178 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 18:09