دستیار

ساخت وبلاگ

از سفر برگشتم. چند سالی بود که یک دستیار (اسیستان) بسیار خوب داشتم. به هر حال این دستیار خوب هم بعد از مدتی رشد کرد و از پیشم رفت. رفت و جایی مستقل شد و خودش شد یکی مثل خودم و حالا هنوز هم بعد از چند سال در ارتباطیم و آنقدر قوی شده است که از هم می آموزیم. پسر بزرگه در دوران دانشجویی یک اسیستان خیلی خوب بود برای من. چون توی خانه خودم بود وقتش را می دانستم و باهم کارهای زیادی انجام می دادیم. از نظر اعتماد و تحلیل موقعیت هم که عالی بود. بر کسی پوشیده نیست که او هم رفت سربازی و رسما من ماندم و تیم و بدون اسیستان. لازم است بگویم در کارهایی مثل کارهای ما یک دستیار قابل اعتماد که حتی در مواقع لزوم بتوانی کارت بانکی بدهی دستش خیلی سخت پیدا می شود. حدود نه ماه قبل بود که یک نفر را یکی از دوستان از بین دانشجویانش جدا کرده بود و فرستاده بود پیش من که در کارها ازش استفاده کنم. به نظرم بچه خوبی می آمد یک ارزیابی اولیه انجام دادم و بهش گفتم فقط کارآموز می توانی باشی. او هم که فقط برای کسب تجربه آمده بود قبول کرد. طی این نه ماه خیلی امتحانش کردم از حجم کار زیاد بگیر، نادیده گرفتن(ایگنور کردن)، دادن کاری که می دانستم اصلا ازش هیچی نمی داند و مجبور است برود و مطالعه کند تا بتواند موضوع را کشف کرده و آنچه می خواهم انجام دهد‏، وضعیت زبان انگلیسی و سرعت درک مطلبش، قابلیت اعتماد، راستگویی و صداقت در کار، ظرفیت پذیرش و انجام کار، در دسترس بودن به طوری که حتی ساعت 12 یا یک شب هم بشود کمک گرفت و به زبان ساده یکی مثل خودم سایه من باشد. یک ایراد داشت آنهم اینکه صبحها دیر از خواب بیدار می شد ولی آدم هوشیاری بود و می شد با تماس و ... کنترل کرد. شخصیت باهوشی داشت و بر خلاف همسن و سالهای خودش شخصیت نمایشی برونگرا نداشت. نکته دیگر اینکه خیلی هم مودب بود بسیار حافظه قوی ای دارد. حالا دیروز صدایش کردم و بهش گفتم که نه ماه است که زیر دست آدم سختگیری مثل من دوام آورده ای. چشمهایش گرد شد. بهش گفتم تو این نه ماه از جهات مختلف امتحانت را پس دادی و به نظرم می توانم روی پیشنهاد خانم دکتر ... فکر کنم و اسیستان من شوی. چند سال می توانی با من کار کنی دقیقا به همین شکل که این چند وقت کار کردی؟ بنده خدا یکجورایی ترسیده بود. باورش نمی شد که تمام این مدت در حال امتحان پس دادن است آنهم چیزهایی که در طول یک عمر یاد گرفته نه چیزهایی که مثلا برای یک ترم درس برایش در نظر گرفته شده است. بهش گفتم آدمهای زیادی آمدند و دوام نیاوردند و رفتند ولی تو ماندی و تلاشت کم نشد که هیچ خودت را اصلاح هم کردی. بعد کمی سرش را دست کشید و گفت یعنی من جزو تیمم؟ گفتم هستی البته دستیارم هم  می شوی. مثل بچه ای که امتحانش را با نمره عالی پاس کرده باشد خوشحال گفت تا دفاع کنم هستم بعدش باید بروم سربازی. گفتم چون رشته ات همخوان است سعی می کنم برایت امریه بگیرم بیایی همینجا ولی تلاشت را برای استفاده از امتیاز نخبگانی و ... کم نکن.

نتیجه پسری که نه ماه بود هیچ جوره مورد تشویق قرار نگرفته بود و اصلا نمی دانست دلیل این همه بی مهری چیست از دیروز حالش خوب است. چشمانش می درخشد. چپ و راست کارها را با انرژی هرچه تمامتر انجام می دهد. اصلا روی ابرها راه می رود و یک امید مضاعفی به زندگی دارد.

خدایا شکرت. از اینکه یک دستیار خوب نصیبم کردی. از اینکه این آدم می تواند فشار کاری و عصبی مرا کم کند و هم خودش شاد باشد و احساس مفید بودن و اعتماد به نفس کند و هم من حالم خوب باشد و بتوانم کارهایم را مرتب تر پیش ببرم. خدایا بابت همه چیز شکر.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 14:00