دارد کاهش می یابد

ساخت وبلاگ

این روزها که پیاده روی روتین شده، غذا خوردنم منظم شده، دیر غذا نمی خورم که مثل یک گرگ گرسنه همه سفره را بدرم وزنم هم رو به کاهش گذاشته.

گل آپارتمانیم گل داده است و مرا پر از لذت می کند.

امروز فهمیدم پسرم مورد توجه بسیاری از اقوام است. در واقع احساس کردم که به حدی رسیده که دیگران منتظر ازدواجش هستند. قضیه از این قرار بود که زنگ زدم به یکی از اقوام شماره کسی را بگیرم. بعد از سلام و احوال پرسی می پرسد مادر شوهر نشدی؟ من با تعجب نه خیلی زود است. جواب می دهد نه بابا دست دست کنید پسرتان را دخترها می قاپند. خدا حفظش کند پسر خوبی است و ... بعد که قطع می کنم دوزاری کجم می افتد که ای دل غافل بنده خدا دختر دم بخت دارد و برای من بی تجربه دارد پالس می فرستد و من متوجه نیستم.

بعد زنگ می زنم به مورد اصلی تا برای آقای همکار معرفیش کنم. مادر دختر خانم کمی اکراه دارد. بعد از کلی پرس و جو اینکه سن آقای همکار زیاد است و ... می پرسد برای پسرت زن نمی گیری؟ با تعجب می گویم نه بابا کوچک است. می پرسد چند سالش است می گویم ...سال. می گوید موقعش است دیگر. می گویم موقعش زمانی است که کارت پایان خدمت در جیبش باشد درسش تمام شده باشد و یک شغل با درآمد مناسب یک زندگی داشته باشد. بعد یک خط در میان می گوید دخترم .... دخترم .... خوب این هم یک جور پرزنت کردن است. بعد که قطع می کنم خانم دکتر که شاهد مکالمات من است می گوید چه کار به پسر شما داشت. من هم در عالم هپروت می گویم این سوالات را می پرسید. آدم با تجربه می گوید بدشان نمی آید دخترشان را بدهند به پسر شما!!!!!! بعد من در فکری عمیق فرو می روم که آیا واقعا وقتش است؟!!! نه بابا هنوز زود است. ولی چقدر جالب که دیگران زودتر از ما متوجه بزرگ شدن بچه هایمان می شوند.

خدایا شکرت. بابت همه چیز

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 272 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 17:33