یلدا هم گذشت

ساخت وبلاگ

یلدای امسال بر خلاف سالهای قبل منزل خواهر جان جمع شدیم. مادرم بود و دور همی خواهرانه ای و خوش و بشهای دوست داشتنی. 

این چند وقت دزد بازاری بود برای خودش. از دو ماه قبل شروع شد و سرقت باتری ماشین همسر و بعد هم سرقت منزل ما و بعد هم خفت گیری که وقتی همسر منتظر من سر خیابان اداره ایستاده بود با پنجه بکس شیشه را شکسته و چاقو زیر گلویش گرفته و گوشی را ازش برده است. بعد هم که خواهرک زنگ زدند و زار زار گریه و زاری که منزلمان را دزد زده و تمام طلاهایم که به نوعی پس اندازم بوده برده دقیقا حالا که باید قسط آخر خانه را بدهم و سندش را شرکت تعاونی اداره انتقال دهد و حالا چه کنم که در این وانفسا وام هم نمی شود گرفت. بماند که آن یک خواهر هم دزد تشریف برده اند پشت بام آپارتمان و تمام 8 پمپ کولرهای ایشان و همسایه ها را باز کرده  و برده و یکی دیگر از دوستان هم طی دو هفته سه بار داخل ماشینشان را که از بی پارکینگی سر کوچه می گذارند دزد زده و در آخرین مرحله شیشه را شکانده و حتی به دریچه بخاری ماشین هم رحم نکرده است؟!!!!! 

شب یلدا هم مثل همیشه نشستیم و از همه چیز با هم حرف زدیم. از خیانت زن متاهلی به شوهرش‏‌ و خیانت مردی متاهل به زن و فرزندش،‌ افزایش درصد طلاق و آسیبهای ناشی از آن و  از همکاری که نشسته و با پسرش صحبت کرده که هر غلطی می خواهی بکن ولی فقط با یک نفر باش نه صد نفر این چه بساطی است که صبح با .. می روی سینما عصر با ... کافی شاپ و الی آخر‏،‌ از روشهای جدید فروش و بازاریابی، اس ام اس های اعصاب خورد کن تبلیغتی و از اختلاسها،‌ از بی قانونی ها و سوء‌استفاده ها از قدرت و از گرانی و گرانی و گرانی و چند برابر شدن قیمتها و ثابت ماندن درآمد ها و وضعیت منطقه و سیاست و خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و سوریه و واکنشهای غرب به این موضوعات و ....

اینها را گفتم که بگویم وقتی اینگونه آسیبها به این حد رسیده است معلوم است که وضعیت مملکت چطور است. در واقع  به ته خط رسیدیم. سعی می کنیم با پر رنگ کردن مراسمها و جشنها همچنان فرهنگ و رسوم و عرف و قانون را پر رنگ کنیم و چیزی که به آن نظام اجتماعی گفته می شود را حفظ نماییم. ولی تا حدی از هم پاشیده و عنقریب است که هرج و مرج فراگیر شود و کشور به تکه هایی تقسیم شود که هر کدام به نوعی دست‌نشانده و مستعمره جایی باشد و تمدن چند هزار ساله ایران نابود شود. 

خدایا شکرت بابت حضور خانواده که تنها چیزی که برایمان مانده و ارزش دارد وجود ایشان است. خدایا شکرت بابت باران و هوای خوب امروز.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 146 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 6:40