چرا بر می گردند؟!

ساخت وبلاگ

دو ماه پیش یکی از همکاران که 12 سال قبل عازم تورنتو کانادا شده بود برگشت که دوباره در ایران زندگی کند. برایم تعجب آور بود چرا حالا که اقامتشان درست شده و حالا که خانه و شغل و ... در آنجا درست شده بود و دیگر مشکلی نداشتند. چرا برگشتند ایران این کشتی پر تلاطم که هر روز احساس غرق شدن می کنیم و ....

هفته پیش هم همکار دیگری که ساکن ماساچوست آمریکا بود بعد از دو سال مرخصی بدون حقوق برگشت. این یکی را که اصلا فکر نمی کردم برگردد. زیرا آنجا بچه دار شده بود و طبق قانون آمریکا باید گرین کارت می گرفت و ....

از هر دوتا وقتی سوال کردم که چرا برگشتید جوابها مشابه بود. آنجا پایگاه اجتماعی پایینی داشتیم. دخترم که فارغ التحصیل شریف بود از اینجا رفتیم آنجا در یک فروشگاه صندوقدار بود و خودم هم ابتدا در یک کارگاه بسته بندی لباس و بعد هم در یک نانوایی کار می کردم و این اواخر هم در یک بستنی فروشی مشغول بودم. همسرم هم در دانشگاه چند ساعتی در هفته تدریس داشت و بقیه هفته مثل ... مشغول سرچ و کار و نوشتن روی بقیه موارد بود. هر کاری کنی غریبه ای. با فرهنگ یخ و فردگرای آنجا نمی توانستیم کنار بیاییم. حتی زن و شوهر هم که با هم بیرون می روند زن برای خودش حساب می کند و مرد برای خودش هر کدام جدا کارت می کشند. دخترم هفته اول باعث تعجب دوستانش بود که می گفت من دانشجو هستم آنها در جواب گفته بودند اینکه شغل نیست ما از 16 سالگی جدا زندگی می کنیم و خرجمان را خودمان در می آوریم خرج زندگیت را یعنی والدینت می دهند؟؟!! اوایل برایم بسیار عجیب بود و اصلا برایم معنی نداشت که مثلا مرد به زن بگوید اِاِاِ دلت بستنی می خواهد برو بخر بخور!!!!!! کلی تعجب می کردم و اصلا تعارف کردن معنی نداشت. تازه ما شنیده بودیم ولی برایمان عجیب بود. خسته شده بودیم از بس دور از جان مثل سگ کار می کردیم و به نتیجه چندانی نمی رسیدیم. دلمان برای نان سنگک اینجا تنگ شده بود. طوری شده بود که بهترین غذایی که دوستان دعوت می کردند قورمه سبزی بود. چیزی که آنجا اصلا تهیه اش بسیار سخت است. اینجا دوستان و خانواده داریم. اگر اینجا به اندازه آنجا کار کنیم خیلی زودتر نتیجه می گیریم. درست است مدرن هستند ولی خیلی چیزها که برایمان اینجا باعث شادی می شود آنجا بسیار گران و غیر قابل دستیابی است. مثلا اینجا می رویم آرایشگاه زنانه همه در هم میلولند. کلی آدم هست ولی آنجا آنقدر گران است که باید 200 دلار بدهی. اینجا ولی رفتم و بعد از دوسال دلی از عزا در آوردم. فکر کن کل این هزینه را دادم مجدد تاتوی ابرویم را درست کردم، مو رنگ کردم، اصلاح کردم و تازه کلی هم برایم پول باقی ماند.

گفتم خوب آنجا درآمد هم زیاد است. گفت خب آنجا هزینه هم زیاد است. اینجا اگر مقداری پس انداز داشته باشی می توانی یک مدت دوام بیاوری ولی آنجا اصلا طوری سبک زندگیشان است که روزمره باید در بیاوری و خرج کنی چیزی نمی ماند. اجاره بها بسیار گران است و خرید خانه با وام است و وام هم اقساطش دست کمی از اجاره بها ندارد. در ضمن هزینه خوراک خیلی گران است آنقدر که غیر قابل تصور است. پیتزاهایشان هم خیلی بد مزه و بی خود است. خلاصه آنجا همه چیز روی دور تند است و اینجا همه چیز روی دور کند و این فقط اعصاب خورد کن است. گفتم مثل وقتی از تهران می رویم شهرستان و احساس می کنیم چقدر بی برنامه و کند عمل می کنند. گفت دقیقا. گفت تازه آنجا قتل هم زیاد اتفاق می افتد. گفتم به جایش اینجا مرگ در تصادفات زیاد است. گفت می دانی آنجا برای کسی که اینجا چیزی برای از دست دادن نداشته باشد و هیچ نداشته باشد خوب است. برای کسی که نه سواد زیادی داشته باشد و نه سن و تخصص بالایی. برای آدمی زیر 25 سال که برود و با هدف و کار سخت برای خودش و آینده اش بسازد و در فرهنگ آنجا غرق شود در واقع به جای اینکه اینجا سی سال تلاش کند و مطمئن نباشد که با کار سخت به جایی می رسد یا نه آنجا مطمئن است که بعد از سی سال کار سخت و با هدف قطعا به جایی خواهد رسید. ماها با فرهنگ اینجا بزرگ شده ایم و پایگاه اجتماعی نسبتا خوبی داریم. ماها اینجا خانه و شغل داریم و خانواده و اصلا برایمان زندگی در آنجا قابل تحمل نیست. آخرش خسته می شویم و می بریم و بر می گردیم. هرجا خوبیها و بدیهای خودش را دارد. 

بعد که کلی حرف زدیم و از خاطرات گفتیم و خندیدیم و انرژی گرفتیم او رفت و من ماندم هزارتا فکر. به هر حال من فقط به این کشورها سفر کرده ام و تجربه کسانی که زندگی کردند و می کنند را ندارم. برایم جالب است که نگاه ما از بیرون چقدر نسبت به آنها نگاه همراه با افسوس است. و با خودمان فکر می کنیم که حیف شدیم که ماندیم و .... به هر حال من فرهنگمان و کشورمان و خانواده و مردممان را دوست دارم. با همه کم و کاستیهایش با همه خوب و بدش و با همه آنچه هست و نیست.

خدیا شکرت به خاطر خانواده ام. به خاطر دوستانم و به خاطر اینکه این دوستان که برگشتند سالمند و خوشحال و با انرژی. خدایا به داده و نداده ات شکر.

پ ن: در مورد کامنتهای این پست هیچ جوابی نمی نویسم. بنده فقط سفر کرده ام و با زندگی و تجربه افراد فرق می کند. دوستان توجه داشته باشند که بنده در مورد کسانی نوشته ام که برگشته اند. نه کسانی که مانده اند. قطعا کسانی که مانده اند دلایل محکمی برای کارشان دارند.

بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 157 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 6:40