بدبختی های یک زن چاق

متن مرتبط با «عید» در سایت بدبختی های یک زن چاق نوشته شده است

عید بندگی

  • عید بندگی بر همه شما دوستان عزیز مبارک. امروز عازم خانه بزرگترها هستیم. پریشب بچه هایم میهمان ما بودند. فسقلی یک عدد دندان درآورده و کلی ما را سر ذوق آورد. صدای کاروانهای شادی که شهرداری در اعیاد راه می اندازد به گوش می رسد و هوا بسی بهاری و دلچسب است. نماز عید را هم همان مسجد سرکوچه خواندیم. شلوغ بود و کمی دیر هم رسیده بودیم با خودم صندلی تا شو برده بودم و مشکلی پیش نیامد. دوستان التماس دعا.خدایا شکرت بابت توفیقی که دادی یک بار دیگر عید فطر را ببینم. خدایا شکرت بابت سلامتی خانواده ام. خدایا شکرت بابت دندان کوچولوی سفیدی که نمایان شده و نوید بخش شادیهای زندگی است. خدایا شکرت بابت اینکه سایه بزرگترها بر سرمان هست. خدایا شکرت بابت هوای خوب بهاری بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوی عید

  • شب عید که می شود گویی یادمان می آید که چقدر کار عقب مانده داریم. گویی حتما باید قبل از عید بلندگوهای قدیمی مربوط به سینمای خانگی را جمع کنیم و بفرستیم انباری تا بعد سر فرصت ردشان کنم برود. باید کارهای بیمه ام را کامل کنیم. باید پیگیر پایه های معوقم باشم. باید برنامه سال آینده را هم بنویسم و هزارتا باید که گویی شب عید سرم هوار می شود. شاید سال 1402 اولین سالی بود که برنامه سالانه ننوشته بودم. راستش را بخواهید وقتی کتابخانه را تمیز می کردم نشستم یک گوشه و تما سر رسیدهای بیست سال گذشته را مرور کردم. برخی از اهدافم بیست سالی بود که از آن می گذشت و تغییری ایجاد نشده بود. یکی از اهدافم تقریبا پانزده سال بود که به طور مستمر برایش فعالیت کرده بودم و نتیجه نگرفته بودم. خیلی سخت بود. خیلی ناراحت کننده بود. به همین جهت 1402 را بدون برنامه شروع کردم. گفتم تمرکزم فقط و فقط بر کارم باشد و بس. دیگر به دنبال چیزهای دیگر نبودم و جالب آنکه برخی از این اهداف همین امسال که بی هدف شروع شد و به زندگی روزمره پرداخته شد جوانه زد و پیش را گرفتم و نتیجه داد. نتیجه ای بس شیرین. امسال در کنار اتفاقات ناگواری مثل بیماری همسر که کل زندگیم را تحت تاثیر قرار داد اتفاقات خوب و شیرین هم افتاد. مثل رسیدن به هدف پانزده ساله، مثل تولد نوه نازنینم، مثل مسافرت خواهرانه و هزاران اتفاق شیرین دیگر که فقط باید شاکر بود. اما امسال برای سال آینده برنامه دیگری دارم. شاید در سر رسید ننویسم ولی قطعا محیط کارم را عوض می کنم. در این دو سال انرژی زیادی از من گرفت و البته سرمایه اجتماعی خوبی برایم رغم زد.خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و من از آن غافلم. خدایا شکرت بابت هسته بادوم و خدایا شکرت بابت سقفی که بالای سرم است و نانی د, ...ادامه مطلب

  • عید غدیر

  • امسال عید غدیر بر خلاف سالهای قبل تهران ماندم. هر سال می رفتم روستای پدری و در مراسم بزرگ و باشکوهی که در مسجد روستا برگزاری می شد شرکت می کردم. بسیار حال خوبی داشت. امسال بر خلاف سالهای قبل ماندم تهران. به یک مراسم دیگر دعوت شده بودم. مراسمی که سالگرد تولد یک کار بزرگ بود که مسئولیت و محوریت آن با یک خانم است. بنده هم اوایل با ایشان همکاری می کردم ولی بعد از مدتی کارهایم زیاد شد و مجبور شدم ازشان فاصله بگیرم. مراسم خوبی بود و خوش گذشت کلی دوست و آشنا دیدم و خیلی حالم خوش شد. اما بقیه اعضای خانواده و پسر بزرگه و دختر جانم رفتند روستای پدری. پاسپورتم را تمدید کردم و در سامانه سماح هم ثبت نام کردیم. شاید قسمت شد که برویم. در محل کار جدید که اکنون دیگر قدیمی شده است کشمکش ها در جریان است. نیروهای زیر دست دارند کارشان را منظم انجام می دهند ولی مدیران بالادست تازه کارند و در کش و قوس یادگیری. از آن بدتر اینکه یک تازه کار که اصلا کار اجرایی نداشته  مدیر بالادست بنده شده که برایم بسی سخت می گذرد به سبب عدم آگاهی و نا توانیش در کار. خلاصه عرض کنم که ملالت می کشم این روزها از دست مدیر بالادستی که توان از کفم ربوده. دل و دماغ کار کردن و ایده پردازی ندارم. برایم دعا کنید. دعا کنید راهی باز شود و حال روحیم دوباره خوب شود. به انرژی مثبت شما عزیزان بسیار بسیار بسیار نیاز دارم.خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و من از آن غافلم. خدایا شکرت بابت جشن امروز و دیدار دوستان. خدایا شکرت بابت سلامتی و خدایا شکرت بابت اینکه یکسال دیگر زنده ماندم و غدیری دیگر را دیدم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها